زمزمه نجات بخش
زمزمه ای از دور دست می آید. گویا من و تو را به خود فرا می خواند. چه می گوید؟
چه سرودی است که این چنین سینه هوا را می شکافد و به سوی ابدیت پرواز می نماید؟ این زمزمه کدامین زمزمه سرا است که نرم و آرام بر جان تشنه مان می بارد و سرود سبز رویش را سر می دهد؟
کم کم زمزمه نزدیک می آید و بر جان خسته مان می نشیند و گرد و غبار سفر خویش را می زداید. انگار این سروش سالهاست که با من و تو آشناست و هر دو مان را فرا می خواند به عشق و ایمان و مستی.بانگ نجات از بیداد و رهایی از ستم ، بانگ خروشیدن بر ناپاکی و امید رسیدن به تمام خوبی ها، زمزمه زدودن اشک غربت و بی مهری از دامان یتیمان و پر نمودن سفره تمامی مستمندان. فریادی برای استمداد از برای ساختن انجا که شاید دنیایش بنامیم. همانجا که من و تو، هر چه خواستیم کردیم. و نه هر چه باید می کردیم. باید یاری بگیریم برای پاک کردن سینه گرفته از غبار گناه این دنیا. یافت می شود آیا مرهمی بر دل دردمند ضعیفان؟ آنگاه که جز تحمل ستم و بیداد ظالمان گریزی بر تن نحیف خویش نمی یابند. انوقت که از درون جانشان فریاد بر می آوردند و از آن یگانه دادار همیشه بیدار یاری می جویند و دل خویش را به وعده راستینش آرام می نمایند.
آری ما منتظریم بر عبور زمان از کذر تاریخ و رسیدن به آن لحظه موعود. می شود باشیم و ببینیم که زمزمه سرای آن سروش می آید و پایان می دهد این همه بیداد را؟ لختی صبر شاید لازم آید برای درک این افق بلند انتظار، برای رسیدن به آن معنا که ما هستیم و خواهیم بود تاجاودانه تاریخ و تا ابد هر چند استخوان هایمان گرفتار خاک گردند.
مهدی جان،
زمزمه سرای تمامی زمزمه ها، بیا و برای همیشه پایان ده ستم و بیداد و نیستی را. برای همیشه پایان ده ننگ ظلم بر مظلومان را و بچشان بر زبانمان مزه پاکی و راستی را.
مهدی جان
من آماده ام تا در رکاب تو باشم و برای تو فریاد برآورم و با یاریت بیداد را از ریشه بخشکانم. من آرزو می کنم که بمانم با این جان خسته و مملو از عشق به وجودت تا بتوانم دل دردمندم را درمان نمایم.
مهدی جان
بپذیرم که برای آمدنت سالهاست که لحظه شماری می کنم.
برگرفته از آثار ارسالی به جشنواره طوبی